یکی از دغدغههای دانشپذیران همواره پیدا کردن نمونه های کوچینگ بی نقص و کامل برای الگوبرداری است. در نظر داشته باشید که نمونه جلسه کوچینگ بی نقص و عالی شاید به سختی رکورد شود. جلسه حاضر اگرچه جلسه عالی و بی نقص نیست، اما شامل نکاتی مثبت است که صلاحیتهای کوچینگ را تا حد مناسبی به نمایش گذاشته و قابلیت یادگیری از آن وجود دارد. مجدد تاکید میشود این جلسه کامل و بینقص نیست اما نمونه مناسبی برای درک آنچه که در یک جلسه کوچینگ مناسب میگذرد، هست.
کوچ (00:00):
بسیار خوب. بابت زمانی که امروز اختصاص دادی ممنونم. من مشتاقانه منتظر این جلسه هستم، و البته، یادآوری میکنم که این جلسه در حال ضبط شدنه. میخوام مطمئن بشم که بهاشتراکگذاری این مکالمات با منتور من، از نظر شما ایرادی نداره.
کلاینت (00:12):
بله خواهش میکنم، مشکلی نیست.
کوچ (00:13):
عالیه. امروز میخوایم دربارة چه مسئله مهمی صحبت کنیم؟
کلاینت (00:20):
چند وقت پیش ما در مورد سمینار مدیتیشن که قرار بود برم، صحبت کردیم. از زمانی که به سمینار رفتم، مدام بهش فکر میکنم. این موضوع خیلی حالم رو تازه کرد و به نظرم این همون چیزیه که تو زندگیم بهش نیاز دارم. لزومی نداره که حتماً این سمینار باشه و لازم نیست که ... من میخوام بدونم که آیا راه دیگهای وجود داره که بتونم به اون استراحتی که فکر میکنم بهشدت به اون نیاز دارم، برسم.
کوچ (01:00):
بله قطعاً. به یاد دارم که چیزهای خیلی خوبی برای گفتن در این مورد داشتی. به نظر میرسه که این یک کاوش لذتبخشه. اگر بخوایم این مورد رو بهعنوان موضوع امروز خودمون در نظر بگیریم، دوست داری در پایان جلسه به چه چیزی دست پیدا کنیم تا بدونیم که موفق بودیم؟
کلاینت (01:18):
من میخوام با شفافیت بیشتری دربارة این که فعالیتهایی مثل اون در زندگی روزمره من چه جوری به نظر میرسند، صحبت کنیم. چون این تنها تجربة من از یک سمینار واقعیه، میخوام تلاش کنم و ببینم آیا میتونم برخی از دستاوردهای اون رو به طور منظمتری وارد زندگی خودم کنم یا نه.
کوچ (01:46):
و دستیابی به این شفافیت، چه جوری ممکنه چیزهایی رو در دنیای تو تغییر بده؟
کلاینت (01:48):
مطمئن نیستم. فکر میکنم نمی دونم که چه چیزهایی رو در این مورد نمی دونم، اما میخوام ببینم چه جوری چیزها رو تغییر میده .... و میتونم تصور کنم که بعضی از گامهای اولیه رو آشکارتر میکنه. مسیر من را روشنتر می کنه و من احساس اطمینان بیشتری میکنم.
کوچ (01:51):
عالیه. زمانی که دربارة سمینار صحبت میکردی، در آن زمان، چندین مورد وجود داشت که به نظر اهمیت بیشتری داشت، اما اگر بخوای حالا درباره اون فکر کنی، چه خاطراتی بیشتر در ذهن تو باقی مونده؟
کلاینت (02:13):
شاید به نظر مسخره بیاد، اما غذای خوب و مقوی سرو شد. من تشویق شدم که وقت خودم رو صرف انجام هیچ کار سختی نکنم، و فقط به مطالعه یا خاطره نویسی (یادداشتبرداری) یا چیزی از این قبیل بپردازم. همه چیز آهسته بود، همه چیز کند شده بود. مسئولیتهای زیادی نبود و به استراحت تشویق میشدیم. تقریباً همه چیز در تاریکی فرورفته بود. منظورم این است که افراد در اتاقهاشون بودند و مشغول مطالعه یا یادداشتبرداری یا کارهایی از این قبیل بودند، اما بخشهای اصلی بسته بودند. این برای من کمی عجیب بود، اما پس از این که به اون عادت کردم، فکر کردم که احتمالاً چیز خوبیه، چون در این صورت باید چیزهای دیگهای پیدا کنید ... نه تلویزیون وجود داشت، نه فناوری. من تلفنم رو به همراه داشتم، اما اتصالات اونقدر بد بود که کمک چندانی نکرد. من واقعاً خارج از شهر و در یک محیط زیبا بودم.
کلاینت (03:23):
اما شاداب کننده ترین و مهمترین چیزهایی که احساس کردم، استراحت، احساس مسئولیت نکردن در قبال چیزی و غذا بود، غذای خوب. همچنین، اونها قبل از هر وعدة غذایی، 15 دقیقه مدیتیشن داشتند. اون زمان برای من واقعاً شگفت انگیز بود. من قوانین زیادی رو به کار نگرفتم. من واقعاً در گذشته زیاد از مدیتیشن خوشم نمیومد، چون مدام باید سعی میکردی افکاری که به ذهنت میان رو رها کنی، اما من این کار رو نکردم. من فقط تصمیم گرفتم که به هر فکری به ذهنم میرسه، توجهی نکنم. من فقط چشمام را بستم و اجازه دادم هر چیزی که قرار است تو اون 15 دقیقه اتفاق بیفته، بیفته، و این خیلی طراوتبخش بود.
کلاینت (04:17):
در اونجا مدیتیشن، غذای خوب، استراحت و نبود هر نوع فشاری برای هر نوع مسئولیتی برای هر چیزی وجود داشت.
کوچ (04:27):
من میتونم اشتیاق تو رو زمانی که دربارة این موضوع حرف میزنی بشنوم. جالبه، چون به یاد دارم که در جلسة آخر، دربارة این که تو زمان و فضای بیشتری در زندگی خودت پیدا کنی، صحبت میکردیم. در آن زمان، این تشخیص و درک از لذتی که بردی، وجود نداشت. به نظر میرسه که هر چه جلوتر میریم، آگاهی ما در حال افزایشه. تو متوجه چه چیزی میشی؟
کلاینت (05:00):
من متوجه این موضوع شدهام و میخوام ادامه بدم. من میخواستم از اونجا دور بشم و بعضی از این چیزها رو در زندگی خودم بگنجونم. مشکل اینه که من آشپزی ندارم که روزی سه بار، غذای خوب و مقوی درست کنه.
کوچ (05:16):
نه؟ (خنده مشترک)
کلاینت (05:19):
بله زمانی که تو خونه هستین، به کار بستن این موارد کمی چالشبرانگیز تره. تصور کنید که ساعت 7 صبحه و شما میدونید که ساعت 8 قرار ملاقاتی دارید که باید برای اون آماده بشید. این جریان، همون فشار مسئولیتهاست. حالا که تو خونه هستم، در ادامه دادن برخی از چیزهایی که در سمینار واقعاً برام مهم بودند، چندان موفق نبودهام.
کوچ (05:51):
بسیار خوب، اگر همه چیز بخواد برای تو کامل باشه، آیا میدونی که اونها چه جوری هستند، یا مسیر دیگهای وجود داره که بخوای اون رو کاوش کنی؟
کلاینت (06:05):
بله این خوبه. خب، اول از همه، من احتمالاً قرار ملاقاتی برای 8 صبح، برنامهریزی نمیکنم. من احتمالاً کمی بیشتر وقت بذارم. احتمالاً در همان ساعتِ قبل از خواب بیدار میشم ... ساعت 6:30 بیدار میشم، پس کمی وقت بیشتری میذارم. من زمانی رو به مدیتیشن اختصاص میدم و زمانی رو برای...... من معمولاً اسموتی میخورم، اما خوردن غذای واقعی در صبح، حس خیلی خوبی به من میداد. احتمالاً زمان میذارم تا خودم چند تا تخممرغ آماده کنم و یک صبحانة خوب بخورم. بعد بهجای اینکه خیلی سریع یک اسموتی رو بخورم، زمانی رو به مدیتیشن و ریلکسیشن اختصاص میدهم. از گفتن این حرف متنفرم، اما گاهی اوقات حتی هنوز لباس خوابم رو بیرون نیاوردهام و مجبورم یک تماس تلفنی کاری داشته باشم. این کسی نیست که من میخوام باشم، نمیخوام روزم رو اینطوری شروع کنم.
کلاینت (07:02):
من احساس میکنم که باید روزم رو کمی دیرتر شروع کنم، اما اگر پولی که ممکنه بابت 5 مشتری کمتر در هفته از دست بدم رو محاسبه کنید، در پایان ماه، پول زیادی رو از دست خواهم داد.
کوچ (07:26):
کاملاً متوجه شدم. شنیدم که گفتی اون کسی نیستی که میخوای باشی، و دوباره به پول اشاره کردی. آیا فکر میکنی کاوش کردن دربارة این موضوع در این زمان، مهمتره؟
کلاینت (07:36):
خب، من نمیخوام کسی باشم که کارش رو با لباس خواب شروع می کنه، این برای من خیلی مهمه. من قبلاً هرگز چنین آدمی نبودم، اما هیچ وقت آنقدر زود شروع به کار نمیکردم. کمی وقت داشتم تا خودم رو جمعوجور کنم و کارهای دیگهای رو هم انجام بدم. مدت زیادی طول میکشه تا صبح از خواب بیدار بشم. این همون کسیه که من نمیخوام باشم، کسی که با لباسخواب، روزش رو شروع میکنه. فکر نمیکنم این موضوع به کارم لطمهای وارد کنه، اما به من احساس خوبی نمیده و اون مدیتیشن یا غذای خوب را دریافت نمیکنم. تا ساعت 11 به بعد، من گرسنه و خسته هستم، موهام آشفته هست و همچنان لباسخواب پوشیدهام. این چیزی نیست که من میخوام.
کوچ (08:24):
تو تصویر واضحی رو ترسیم میکنی. من شنیدم که گفتی نمیخوای کسی باشی که با لباسخواب، روزت رو شروع میکنی. نمیخوای آنقدر عجول و پرتحرک باشی. نمیخوای کسی باشی که ساعت 11 گرسنه میشه و بهطورکلی از شروع روزش، احساس خوبی نداره یا در ساعت 11 هنوز هم خودش رو تو لباسخواب میبینه. اگر بخوای چیزی به این موارد اضافه کنی، اون چیه؟ (آیا میخوای چیزی به این موارد اضافه کنی؟)
کلاینت (08:51):
بله دقیقاً همینطوره. دربارة غذا، این فقط احساس گرسنگی نیست. من قبل از رفتن به سمینار، چیزی دربارة خوردن غذای واقعی که خوبه و به شما کمک میکنه، نمیدونستم. شما حتی تنقلات هم نمیخواید، چون غذای واقعی خوردهاید. منظورم اینه که ما مقدار زیادی غذای فراوری شده میخوریم، میدویم و یک پروتئین بار یا اسموتی میخوریم، اما چیزی که وجود داره اینه که اگه واقعاً سه وعدة غذایی با غذاهای خیلی مفید در روز بخورید، به چیزهای دیگه حتی اهمیت هم نمیدید.
کوچ (09:33):
چه احساسی خواهی داشت اگه بتونی چند چیز کوچیک رو جوری سر جای خودش قرار بدی که باعث شروع تغییرات تو به سمت شخصی که میخوای باشی بشه؟
کلاینت (09:41):
واقعاً احساس خیلی خوبی خواهد داشت. من فکر میکنم در اینجا مشکل بزرگ ما پول، دیر شروع کردن و مجدداً پوله.
کوچ (09:48):
بله. میخوای الان دربارهاش صحبت کنی؟
کوچ (09:50):
بله. آیا لازمه همه کارها و قرارهای خودت رو صبحها انجام بدی و مراجعانی که نام بردی رو از دست بدی، یا راه دیگهای برای این کار وجود داره؟
کلاینت (10:04):
خوب، ببینید، من در اینجا در تنگنا قرار گرفتهام، چون معمولاً تا ساعت 5:30 یا بیشتر کار میکنم. اگه از ساعت 8 صبح شروع کنم و تا ساعت 5:30 کار کنم، شاید 30 تا 45 دقیقه در طول روز، استراحت داشته باشم، خیلی خسته هستم و واقعاً کارایی زیادی ندارم. رسیدگی به مراجعها در عصر، احتمالاً کارایی خوبی برای من نخواهد داشت. من باید یاد بگیرم که با پول کمتری زندگی کنم، یا باید زمان بین مراجعها رو کاهش بدم. من بین مراجعها به خودم استراحت خوبی میدم. در برنامة زمانی خودم، 15 دقیقه بین مراجعها به خودم وقت میدم. من به این موضوع خیلی فکر کردهام، یعنی حتی متوجه شدم که چه جوری میتونم کار اونها رو بهصورت فشردهتر انجام بدم و شاید 5 دقیقه بین مراجعها برای خودم زمان بذارم و بعد تا پایان روز، ساعت دیرکرد رو جبران کنم. اما این کار برای من احساس خوبی نداره، چون من از اینکه فقط 5 دقیقه بین مراجعها زمان داشته باشم، متنفرم. چون احساس میکنم که کارم رو با یک مراجع به پایان نمیرسونم و کار با مراجع جدید رو اونطوری که میخوام شروع نمیکنم.
کوچ (11:10):
خیلی خوب. تو از این کلمات استفاده کردی که "نمیخوای کسی باشی که تنها با پنج دقیقه استراحت، وارد کار بعدی بشه".
کلاینت (11:19):
با این حال، این عجله برای من خوب نیست. این عجله، باعث ایجاد اضطراب می شه و احساس میکنم که کارم رو خوب انجام نمیدم، پس در کل خوب نیست. بنابراین، پاسخ درست اینه که صبحها به مراجعها رسیدگی کنم. میتونم از وقت ناهارم بگذرم، اما این کار، سخت خواهد بود.
کوچ (11:42):
چیزی مثل این شنیدم که تو گفتی که به نظر میاد چیزی درست برای من جا نیفتاده، میتونم کمی به مباحث قبل برگردم؟
کلاینت (12:00):
مم - هوم، حتماً.
کوچ (12:03):
یکی از چیزهایی که گفتی این بود که وقتی از ساعت 8 صبح شروع به کار میکنی، تا ساعت 5 یا 5:30 یا هر ساعتی که کارت رو تموم میکنی، خیلی خسته میشی، به طوری که احساس میکنی بیشتر از اون کارایی نداری. اما اگه من درست متوجه شده باشم، تو گفتی که تصمیم داری که دیرتر شروع به کار کنی و با غذاهای مغذیتر و با مدیتیشن متمرکزتر، کارت رو شروع کنی. به این ترتیب، نمیدونم که آیا جملة "ساعت 5:00، من دیگه کاملاً از بین میرم" هنوز هم درسته یا نه؟ آیا هیچکدوم از این گفتهها با شما همخوانی داره؟
کلاینت (12:35):
نمیدونم. این نکتة واقعاً خوبیه، چون من فکر میکنم که اگه یک ساعت دیرتر و با مدیتیشن و غذای خیلی خوب، کارم رو شروع کنم، این امکان وجود داره که بتونم به عملکرد خودم ادامه بدم و ذهنی روشن برای مراجعانم داشته باشم که این مورد هم بسیار مهمه.
کوچ (12:55):
البته.
کلاینت (12:55):
فکر میکنم این کار باید فقط آزمایشی باشه. باید امتحانش کنم.
کوچ (13:02):
بسیار خوب، آیا این همون چیزیه که میخوای متعهد بشی؟
کلاینت (13:06):
من فکر میکنم که همینطوره، اما ممکنه کمی طول بکشه. تنظیم مجدد همه چیز ممکنه یک یا دو هفته طول بکشه، چون اون افراد، قراردادهای دائمی دارن و تلاش برای برنامهریزی دوباره کارها ممکنه کمی زمانبر باشه، اما فکر میکنم که میخوام به سمت اون حرکت کنم و اون رو به خوبی امتحان کنم، نه فقط چند روز و نه حتی یک هفته، اما شاید یک ماه به اون فرصت بدم تا ببینم آیا واقعاً تفاوتی در روز من ایجاد میکنه یا نه و اینکه چطور پیش میره؟
کوچ (13:37):
بسیار خوب. اگه من به درستی تو رو شنیده باشم، چیزی که میگی اینه که میخوای اینو آزمایش کنی، ممکنه یک هفته یا بیشتر طول بکشه تا برنامهریزیها رو دوباره انجام بدی، یک ماه، اون رو امتحان کنی تا ببینی که اگه یک ساعت دیرتر کارت رو شروع کنی چه چیزی رو تجربه میکنی، و اگر درست متوجه شده باشم، این تجربه فقط شامل اضافه کردن زمان نیست، بلکه اضافه کردن غذای خوب و مدیتیشن رو هم شامل میشه. آیا این کار به نظرت شدنیه؟
کلاینت (14:05):
بله من میخوام از لباس خوابم، بیرون بیام. من میخوام روزم رو اینطوری شروع کنم که ... منظورم اینه که من مجبور نیستم مثل وقتی که برای کار از خونه بیرون میرفتم لباس بپوشم، اما نیاز دارم که لباسهام رو عوض کنم و حداقل موهام رو شونه بزنم.
کوچ (14:19):
حتماً.
کلاینت (14:19):
و مسواک زدن و از اینجور چیزها. من مجبور نیستم کاملاً آراسته باشم، اما نمیخوام شلخته هم باشم.
کوچ (14:27):
بله، بله. فقط از روی کنجکاوی میپرسم که این کار چقدر زمان میبره؟
کلاینت (14:33):
خیلی طول نمیکشه، در واقع، چه چیزی؟ لباس پوشیدن یا اون سه تای دیگه؟
کوچ (14:36):
بله برای اینکه فقط لباس بپوشی، دندونات رو مسواک بزنی، موهات رو مرتب کنی و حس خوبی داشته باشی.
کلاینت (14:41):
حدود 10 دقیقه.
کوچ (14:44):
بسیار خوب. وقتی به این برنامه فکر میکنی، متوجه چه چیزی میشی؟
کلاینت (14:54):
خوب، به نظر اغراقآمیز میرسه.
کوچ (15:00):
در این مورد، بیشتر صحبت کن.
کلاینت (15:04):
نمیدونم. مسئله تنها اینه که گویا لذتهای زیادی تو این دنیا باقی نمونده، انگار که تنها چیز موجود، حجم عظیمی از کار سخته. این چیزیه که من فکر میکنم از دست دادهام، این که از چیزی لذت ببرم، مثل اینکه ....، آه نمیدونم .....، مثلاً یک مراجع، قرار روز گذشته رو کنسل کرد و من برای قدم زدن به حیاط خلوت رفتم و به چیزهای هنری مختلفی که اونجا داشتم نگاه کردم، من چیزهای زیادی اونجا دارم که دوسشون دارم و احساس خوشایندی به من میدن، مثل اینکه، آه، وای، من فراموش کردهام که قدم زدن در این اطراف چه حس خوبی داره. اگر زمستون هم بود، این همون حس رو برای من داشت، درست مثل یک درمان. این همون چیز خاصیه که من فراموش کردهام که چه جوری انجامش بدم. یه زمانی فکر میکردم که این چیزها رو دارم، اما اونها رو از دست دادم. من هرگز واقعاً یک مدیتیشن و غذای خوب نداشتم، اما حالا میدونم که اونها چه نقش بزرگی ایفا میکنن و فکر میکنم که واقعاً احساس خیلی خوبی خواهند داشت.
کوچ (16:07):
خب، من اینجا یکی دوتا مورد رو شنیدم. من از لذتها شنیدم و این باور که تو گفتی که دیگه اونها مثل گذشته در دنیا وجود ندارن.
کلاینت (16:19):
درسته.
کوچ (16:21):
من کنجکاو هستم که بدونم آیا این برای تو یک ارزشه یا اولویته؟
کلاینت (16:25):
نمیتونم تا قبل از اینکه از دستش بدم در این مورد نظری بدم، ولی بله فکر میکنم برام اولویته، چون میدونم که لذتهایی که تجربه میکنم بسیار کمتر از دیگرانه. من به دنبال تعطیلات پر از هیجان یا سه ماه مرخصی یا جواهرات گرانقیمت نیستم. من واقعاً چیز احمقانهای نمیخوام. فقط، لذت بردن از چیزهایی که در زمان حال داره اتفاق میافته رو میخوام.
کوچ (17:01):
برای تو چه تفاوتی بین لذت بردن و مراقبت از خودت وجود داره؟
کلاینت (17:08):
تمایز بین لذت بردن و مراقبت از خودم ..... این سؤال خوبیه. من خیلی خوب میتونم چیزی که احساس میکنم نیاز دارم رو به دست بیارم، مثل ماساژ، چون گردن و کمرم درد میکنه. اگر درد داشته باشم، در به دست آوردن چیزی که بهش نیاز دارم خیلی خوبم، اما در مراقبت از سلامت عاطفی و روانی خودم، خیلی خوب نیستم.
کوچ (17:31):
جالبه. من دارم یادداشت برمیدارم.
کلاینت (17:34):
بله.
کوچ (17:36):
اگر بدن در حال سر و صدا کردن باشه، توجه به اون آسونتره، اینطور نیست؟
کلاینت (17:40):
بله اینطور به نظر میرسه.
کلاینت (17:42):
دقیقاً. اما من فکر میکنم که در مراقبت از روحم، خوب نیستم.
کوچ (17:51):
آیا این چیزیه که تو میخوای تغییرش بدی؟
کلاینت (17:52):
بله میخوام. راستش رو بخواید، تا زمانی که به این سمینار نرفته بودم، واقعاً نمیدونستم. میدونستم که خیلی خستهام و میدونستم که چیزها اونجوری که باید، خوب نیستن، اما واقعا نمیدونستم که چند تا تغییر کوچیک، چقدر میتونه تفاوت ایجاد کنه.
کوچ (18:13):
تو چه چیزی دربارة خودت از سمینار یاد گرفتی که الان واقعاً مشهوده؟
کلاینت (18:19):
من یاد گرفتم که به زمان نیاز دارم که من از اون دسته از افرادی نیستم که فقط از یه چیز به چیز دیگه بدوم. این، من نیستم. اگه این کار رو بکنم، خوشحال نخواهم بود و به من کمکی هم نمیکنه. فقط احساس عجول بودن و خستگی میکنم. من آدمی هستم که دوست دارم به آرومی تغییر کنم. فکر میکنم یاد گرفتم که چطوری این رو بیان کنم که فکر میکنم مردم بهطورکلی، و مطمئناً من، هرگز قرار نبود اینطوری زندگی کنیم. من نمیتونم بهجای بقیه صحبت کنم، اما به نظر میرسه که ما همدیگه رو تشویق میکنیم که این زندگی آشفته رو داشته باشیم، همیشه در حال حرکت هستیم و همیشه کارهای بیشتری رو انجام میدیم، بهجای این که همدیگه رو تشویق کنیم که کمتر کار کنیم و بیشتر لذت ببریم.
کوچ (19:19):
تو هزینهای که برای این عجول بودن پرداخت میکنی رو با چندین کلمه واقعاً خوب گفتی که مضطرب میشی و در تلاش هستی تا انرژی مورد نیاز خودت رو، نهتنها فقط خودت، بلکه انرژی لازم برای کاری که انجام میدی رو حفظ کنی که میدونم چقدر برای تو مهمه. این عجله کردن چه هزینه دیگهای رو برای تو به دنبال داره؟
کلاینت (19:43):
این عجله برای من به قیمت سلامتیم .... سلامت جسمیم تموم میشه. من علائم جسمی بیشتری دارم که فعلاً قرار نیست من رو تو بیمارستان بستری کنن یا من رو فردا بکشن.
کوچ (20:04):
این آگاهی به تو چی میگه؟
کلاینت (20:08):
خوب، به من میگه که من واقعاً باید درباره کاری که دارم اینجا انجام میدم فکر کنم، چون از اون لذت نمیبرم، استراحت ندارم و ممکنه کارم به بیمارستان بکشه یا بمیرم (خنده کوتاه).
کوچ (20:23):
این که شوخیه، اما به نظر میرسه که این آگاهی میتونه واقعی باشه.
کلاینت (20:28):
در واقع، این به من میگه که باید بهتر از خودم مراقبت کنم. من قبلاً به این موضوع فکر نکرده بودم، اما نیاز دارم که از روحم مراقبت بیشتری کنم.
کوچ (20:40):
آیا میتونی دربارة قسمت "روح" بیشتر حرف بزنی، یا میخوای اون رو کاوش کنی؟
کلاینت (21:00):
این یک مورد جدیده، شاید هر چی جلوتر بریم راحتتر بتونیم درباره اون صحبت کنیم. من هنوز دیدگاه روشنی درباره اون ندارم، آیا میتونیم به این موضوع برگردیم؟
کوچ (21:10):
حتماً! من میدونم که صحبت رو از کجا شروع کردیم، اینکه چطور واقعاً مراقبت بیشتر، فشار کمتر، غذای بهتر و غیره رو احساس کنی، چه چیزهایی رو در اون سمینار متوجه شدی و چطور اونها رو در زندگی خودت به کار ببری. آیا به نظر میرسه که ما داریم به اون چیزی که میخواستی نزدیک میشیم؟ آیا در مسیر درستی هستیم؟
کلاینت (21:05):
بله همینطوره. فکر میکنم این موارد این امکان رو به من داد تا با صدای بلند درباره اونها حرف بزنم، چون اونها فقط در ذهنم بودن و من در اجرای هر چیزی به شدت ناکام بودم. سپس احساس ناامیدی شروع شد، مثل این حس که اونها هرگز اتفاق نخواهند افتاد. فکر میکنم که باید پول هنگفتی رو بپردازم و هر سه ماه یکبار یا بیشتر به اون سمینار برم. این کار، همه پولی رو که من از اون پنج جلسهای که دربارهش صحبت کردیم به دست آوردم رو از من میگیره.
کوچ (21:36):
آیا این حقیقت داره؟
کلاینت (21:42):
اما من هنوز هم میخوام، فکر میکنم دو بار در سال در یک سمینار واقعی شرکت کنم و دوباره متمرکز بشم. بعد از اون میخوام برنامهای ترتیب بدم. فکر میکنم یک برنامة خوب در اینجا دارم، حدود یک هفته طول میکشه تا برنامهام را مرتب کنم و بعد، یک ماه یا بیشتر برای امتحان کردن برنامه و انجام دادن این کارها به زمان نیاز دارم: صبحها لباسم رو عوض کنم، صبحانة خوبی تهیه کنم و بخورم، قبل از شروع روزم مدیتیشن کنم. من واقعاً دوست دارم این کارها رو امتحان کنم تا ببینم آیا میتونم کمی از اونها رو تو زندگیم داشته باشم. همچنین، من میخوام که تو حیاط خلوتم قدم بزنم وکارهایی از این قبیل رو انجام بدم.
کوچ (22:24):
آیا همه اینها رو مینویسی؟
کلاینت (22:25):
بله مینویسم.
کوچ (22:29):
بسیار خوب، فقط میخواستم مطمئن بشم. این چندمین باره که تو چیزی در مورد اینکه در اجرای اون خیلی موفق نیستی میگی. به من بگو چه چیزی مانع از اجرای اون میشه تا بدونی که باید به دنبال چه چیزی باشی.
کلاینت (22:45):
خب، چیزی که مانع از این کار میشه، نداشتن زمان برای شروع اونه و ... زمانی رو اختصاص ندادنه، نه اینکه من این زمان رو ندارم، بلکه مسئله صرف نکردن زمان برای انجام دادن این کارهاست. منظورم اینه که 15 دقیقه وقت گذاشتن برای مدیتیشن، خواسته بزرگی نیست؛ همونطور که گفتم عوضکردن لباسهام 10 دقیقه زمان میبره و میتونم چیزهایی رو از قبل برای صبحانه آماده کنم، مثل فنجونهای کینوا و نان تست و این یک صبحانه مقوی خواهد بود. کارهایی وجود داره که میتونم اونها رو در کمتر از یک ساعت انجام بدم. اگه به خودم یک ساعت زمان بیشتر اختصاص میدادم، اونوقت میتونستم این زمان را برای انجام دادن اون کارها صرف کنم و اینطوری خیلی راحتتر میشد. من میتونم این کار رو انجام بدم.
کوچ (23:34):
مممم - هوووم. چه منابع یا کمک یا حمایتی در اطرافت وجود داره که میتونه به تو در این کار کمک کنه؟
کلاینت (23:41):
میدونی کوچ، این حمایت چیزیه که من زیاد ندارم، چون فکر میکنم در مسیری گام برمیدارم که افراد زیادی در زندگیم با من هم مسیر نیستند. به نظر میرسه که بیشتر افراد زندگی من میخوان کارهای بیشتری انجام بدهند و من میخوام کمتر کار کنم و حس میکنم که اگه درباره این موضوع با اونها صحبت کنم، اونها فکر میکنند که من تنبل هستم.
کوچ (24:11):
مممم - هوووم.
کلاینت (24:11):
من فکر میکنم-
کوچ (24:13):
ببخشید، آیا میگی که داستان همینه؟ آیا این چیزیه که اتفاق میفته؟
کلاینت (24:19):
بله.
کوچ (24:21):
بسیار خوب، پس حمایت زیادی وجود نداره و ممکنه بخشی از سنگینی کار، ناشی از این روایت باشه که به خودت میگی که مردم ممکنه فکر کنن که این کار، تنبلیه.
کلاینت (24:32):
بله. خب، فکر میکنم که شاید هم اونها این کار رو نکنند، ممکنه فقط این یه داستان باشه که من برای خودم تعریف میکنم. میتونم اون رو بررسی کنم، یا میتونم اهمیتی ندم و فقط بگم که این نظر اونهاست و نه من. فکر میکنم این گزینة بهتریه که فقط بگم "خب، اگه این چیزیه که اونها فکر میکنن، این نظر اونهاست و نه من." و اینکه لطفاً شما برای مدتی پشتیبان من باشید، تا زمانی که بتونم این تغییرات رو ایجاد کنم و به اونها منتقل بشم.
کوچ (25:04):
بله. منظورم اینه که مطمئناً میتونی این ذهنیت رو تغییر بدی. آیا مکالمهای وجود داره که نیاز داری داشته باشی یا چیزی هست که لازم باشه بیان کنی تا راه رو برای شروع کردن، برای تو روشنتر کنه؟
کلاینت (25:16):
من فکر نمیکنم که این کمکی بکنه. منظورم اینه که این بخشی از همون احساس ناامیدیه، این که قبلاً سعی کردهام که این صحبتها رو انجام بدم و با اونها روبرو بشم، مردم سرشون رو تکون میدن و میگن: "بله، بله، به نظر خوب میرسه"، اما هیچ پیگیری از سمت اونها وجود نداره. منظورم اینه که همسرم و دخترم، اونها هنوز هم مثل دیوانهها در اطراف میچرخن و کارهاشون رو با عجله انجام میدن که این باعث میشه احساس کنم من هم باید مثل دیوونهها با عجله کارهام رو انجام بدم. من دیگه نمیخوام عجله کنم، من باید این وضعیت رو کنترل کنم و کاری برای خودم انجام بدم. اگر اونها عجله دارن میتونن این کار رو انجام بدن، اما مسئولیت این کار با خودشونه.
کوچ (25:54):
فکر میکنی چه حسی خواهی داشت اگه سرعت خودت رو برای انجام کارها داشته باشی؟
کلاینت (25:58):
الان گفتنش واقعاً حس خوبی داره.
کوچ (26:01):
خوبه.
کلاینت (26:01):
این چیزها مال من نیست. این قطعاً مال من نیست، پس نگرانش نیستم.
کوچ (26:06):
بله. این چه حسی داره؟
کلاینت (26:08):
حس خوبی داره، واقعاً حس خوبیه. من نمیتونم برای شروع کردن، صبر کنم.
کوچ (26:17):
اگه بخوای چند نتیجهای که میخوای هفتة آینده به اونها برسی رو نام ببری، اونها چه نتایجی هستن؟
کلاینت (26:22):
من میخوام حداقل یکی دو تا از مراجعینی که جابجا شدهاند و نتیجة تغییر در برنامههام رو ببینم، اما فراتر از اینها، واقعاً دوست دارم که حداقل با صبحانه مقوی، روزم رو شروع کنم، این یکی، و دیگه این که لباسهام رو قبل از شروع کار عوض کنم. آه، ممکنه بعد از این کارها بر روی مدیتیشن هم کار کنم، اما فکر میکنم که اگه 15 دقیقه زودتر از خواب بیدار میشدم و فنجونهای کینوا رو زودتر درست میکردم، حتی قبل از اینکه بخوام دوباره برنامهریزی کنم، میتونستم صبحونه رو بخورم و لباسهام رو عوض کنم.
کوچ (26:53):
خب، ما تعطیلات آخر هفته رو پیش رو داریم. آیا این فرصتی رو برای تو فراهم میکنه که بتونی بگی "من تا دوشنبه آماده خواهم شد"، یا چه چیزی به نظر تو مناسبه تا به اون متعهد بشی؟
کلاینت (27:03):
فکر میکنم تا دوشنبه میتونم آماده باشم، چون آخر هفته فرصت دارم تا کمی آمادهسازی کنم، مقداری غذا بپزم و فریز کنم تا فقط به گرم شدن نیاز داشته باشه و زمان زیادی صرف پختنش نشه.
کوچ (27:18):
بسیار خوب. آیا میخوای من پیگیری کنم یا نیازه که یک جلسه برای چک کردن اون ترتیب بدیم یا کمی سوال و جواب داشته باشیم؟ من برای حمایت از تو چه کاری میتونم بکنم؟
کلاینت (27:26):
من فکر میکنم که فقط فضای لازم برای این تعهد رو حفظ کنید. فکر میکنم من خوبم. من در اینجا یادداشتهای زیادی دارم، من مصمم هستم و فقط صحبت کردن دربارة اون هم حس خوبی داره. فکر میکنم اتفاق خوبی میفته. اگه اینطور نشد، آیا میتونم براتون پیام متنی بفرستم و از این طریق باهاتون ارتباط برقرار کنم؟
کوچ (27:38):
اوه، قطعاً. بله، صددرصد.
کلاینت (27:40):
بسیار خوب.
کوچ (27:43):
حتماً، مثل همیشه، اگه به چیزی نیاز داشتی، میتونیم یک جلسة فوری لیزر کوچینگ ترتیب بدیم، اما شفافیت تو واقعاً خوب به نظر میرسه و من میخوام از اینهمه خود آگاهی تو قدردانی کنم. این یک کار بزرگ و قبول مسئولیته. فکر میکنم از زمان شروع گفتگوی ما انجام شدن این کارها یک پیشرفت دوستداشتنیه. اما این بیشتر شبیه یک رشده و نه یک چیز تاکتیکی، میدونی که؟
کلاینت (28:16):
بله.
کوچ (28:16):
این شگفتانگیزه.
کلاینت (28:18):
ممنونم. من حس خوبی در این مورد دارم. از شما بسیار ممنونم که این همه سؤال خوب از من پرسیدید و من را به خودآگاهی رساندید. همانطور که گفتم، کلمه روح، چیزی خواهد بود که من درباره اون فکر خواهم کرد، چون من حتی واقعاً متوجه نشدم که درباره چه چیزی صحبت میکنم. من اون رو سلامت ذهنی - هیجانی خودم نامیدم، اما این نبود، این در واقع روح منه.
کوچ (28:43):
فقط بهعنوان نکتة پایانی، امروز فقط چند دقیقه از زمان ما باقی مونده، اما این کلمه روح، چندین بار مطرح شده و من کنجکاوم که بدونم آیا بکار گرفتن "اون چیزی که روح شما به اون نیاز داره" در مدیتیشن یا تمرین روزانهت ارزشی داره یا نه؟
کلاینت (28:58):
خدای من، این عالیه. این واقعاً کار خوبیه. من واقعاً میخوام این کار رو انجام بدم. من فکر نمیکنم - (سکوت)
کلاینت (29:10):
فکرکردن به اون، احساس خوبی داره، میدونید؟
کوچ (29:10):
بله دقیقاً. این یک کلمه هست، مثل چندین کلمه دیگه در این جلسه که چندین بار تکرار کردی. همانطور که توافق کردیم، کلمههای دیگه رو در یک پیام برات ارسال کردم تا بتونی مرورشون کنی. چه زمانی دوست داری برای اون کلمه، کاری انجام بدی؟
کلاینت (29:25):
مطمئناً امشب. میخوام اون رو در تمرین عصر خودم بیارم. بله، قطعاً چیزی در اونجا وجود داره.
کوچ (29:26):
من از تمایل تو برای بررسی کردن اون قدردانی میکنم. مطمئناً، اگر این کار حس خوبی نداشته باشه، باید کاری رو انجام بدی که برای تو مفیده. آیا تعهد دیگهای وجود داره که بخوای به اون عمل کنی؟
کلاینت (29:35):
نه همین کافیه. چیزی که به اشتراک گذاشتم، حس خوبی داره.
کوچ (29:36):
بسیار خوب، عالیه. اگر بخوایم جلسمون رو طوری به پایان برسونیم که واقعاً قدرتمند به نظر برسه، قبل از به پایان رسیدن جلسه، دوست داری از انجام شدن چه کاری مطمئن بشی؟
کلاینت (29:51):
نمیدونم. من فقط میخوام از شما تشکر کنم. من فکر میکنم که در پایان باید از شما و این فرایند سپاسگزار باشم. من فکر میکنم که این احساس خوبیه که باید به اون احترام بگذاریم.
کوچ (3:08):
البته. همچنین، اگه قراره یک لحظه سپاسگزاری داشته باشیم، میخوام از سمیناری که در اون شرکت کردی تشکر کنم، چون به نظر میرسه که مثل یک کاتالیزور بوده و تو در این جلسه، کار بزرگی انجام دادی. من خیلی از تجربهای که داشتی و جوری که امروز ظاهر شدی ممنونم.
کلاینت (30:35):
خوبه. بله، منم همینطور. ممنون کوچ.
کوچ (30:37):
خواهش میکنم. پس ما به راهمون ادامه میدیم و امروز، جلسة خودمون رو به پایان می رسونیم. طبق معمول، منتظر پیگیری تو هستم و به زودی دوباره با هم صحبت میکنیم. با توجه به اون چیزی که در این جلسه گذشت، آیا هنوز هم به من اجازه میدی که این جلسه رو به اشتراک بگذارم؟
کلاینت (30:45):
بله اشکالی نداره. بسیار ممنونم.