یکی از خطاهایی که در جلسات کوچینگ دیده می شود این است که مراجع باورهای فردی خود را عین واقعیت می پندارد و بر اساس آن واکنش نشان می دهد. در این پست قصد داریم که مهارت لازم را برای مواجهه با این خطای شناختی و تفکیک باورهای فردی از واقعیت صحبت کنیم. یادگیری این مهارت هم برای کوچ ها و هم برای تمامی افراد جامعه توصیه می شود.
اغلب وقتی که سطح هیجانی بالایی را تجربه می کنیم، مثلا خشمگین یا افسرده هستیم، دچار این خطا می شویم که باورهایمان را واقعیت محض می پنداریم. به عنوان مثال ممکن است به خودمان بگوییم: "او فکر میکند که میتواند از من سوء استفاده کند" و ممکن است این فکر را عین واقعیت بدانیم در حالی که ممکن است این فکر اشتباه باشد. یا در مثالی دیگر وقتی مضطرب هستیم، ممکن است فکر کنیم: "میدانم که این سخنرانی را بد اجرا خواهم کرد"، در حالی که در واقعیت این امکان وجود دارد که سخنرانی خوب پیش برود. به عبارت دیگر در واقعیت همیشه این دو امکان وجود دارد که درست بگوییم و یا اشتباه کنیم. من میتوانم باور داشته باشم یا تصور کنم که یک زرافهام ولی این بدان معنا نیست که من در واقعیت نیز یک زرافهام. این که من باور دارم که موضوعی درست است، بدان معنا نیست که آن موضوع "واقعا" درست است. افکار ما، فرضیهها، توصيفها، دیدگاهها و حتی حدسهای ما میتوانند صحت نداشته باشند و خطا باشند.
تمامی افراد باید بیاموزند که چگونه افکارشان را شناسایی کنند و سپس تطابق آن افکار با واقعیت را مورد آزمون قرار دهند. به منظور تفکیک افکار، احساسها و واقعیتها، کوچها میتوانند از روش A, B, C (آماده ساز - Activationg Event ، باور - Belief، پیامد - Consequence) استفاده کنند. در این روش فرد فرصت پیدا میکند تا رویداد فعال کننده یا آماده ساز را تشخیص دهد. اینکه چگونه یک رویداد فعال کننده میتواند باورها یا افکار مختلفی تولید کند و پیامدهای احساسی و رفتاری متفاوتی به بار بیاورد. اگر من باور داشته باشد که هرگز نمی توانم در امتحان خوب عمل کنم (افکار من)، ممکن است احساس ناامیدی (احساس من) را در من ایجاد کند و مطابق با آن رفتار کنم (مثلا اصلا زحمت درس خواندن به خودم را ندهم). از سوی دیگر، اگر باور داشته باشم که این شانس را دارم که خوب امتحان بدهم، ممکن است امیدوار شده و برای این امتحان مطالعه کنم. آنچه در این مثال جالب است این است که فکر اولیه من یعنی "در امتحان خوب عمل نخواهم کرد" منجر به رفتار ناکارآمد یعنی آماده نشدن برای امتحان میشود که نتیجه آن احتمالا نگرفتن نمره قبولی خواهد بود.
بسیاری از افرادی که افسرده، مضطرب یا خشمگین هستند، فکرهای خود را عین واقعیت میپندارند یعنی عمیقا براین باورند که: «"این عین واقعیت است که من در امتحان خوب عمل نخواهم کرد" یا "میدانم که او مرا طرد خواهد کرد". بیایید با هم چند مثال دیگر را ببینیم. صدای جیر جیر پنجره را می شنویم (رویداد فعال کننده). اگر این باور در ما شکل که این می تواند یک دزد باشد (باور) می تواند در ما ایجاد تنش و اضطراب کند (احساس) اما اگر فکر کند که این تنها وزش باد است، تنها ممکن است احساس بیقراری در وی ایجاد شود. برای مشاهده مثال های بیشتر، جدول زیر را مشاهده کنید.
رویدادهای فعالساز/ آماده ساز | باور (فکر) | پیامد: احساسها | پیامد: رفتارها |
مردی در یک خیابان تاریک خلوت به من نزدیک میشود. | مورد حمله واقع خواهم شد. | ترسیده | فرار میکنم. |
مردی در یک خیابان تاریک خلوت به من نزدیک میشود. | انگار که دوست قدیمیام است. | کنجکاو و خوشحال | او را صدا میزنم. |
شوهرم نشسته و روزنامه میخواند. | اصلا به احساسهای من توجهی نمیکند. | خشمگین، رنجیده | به او میگویم که خودخواه است فقط به فکر خودش است. |
شوهرم نشسته و روزنامه میخواند. | خودش را از من کنار میکشد چون از دست من عصبانی است. | ناراحت، احساس تقصیر | از نزدیک شدن به او پرهیز میکنم. |
احساس میکنم قلبم سریع میزند. | دارم سکته میکنم. | اضطراب، هراس | به اورژانس مراجعه میکنم. |
احساس میکنم قلبم سریع میزند. | زیاد قهوه خوردم. | کمی پشیمان | سعی میکنم کمتر قهوه بخورم. |
اهمیت تفکیک افکار به ویژه افکار منفی از واقعیتها با استفاده از جدول شماره 2 توضیح داده شده است. در این جدول از افراد خواسته شده است که یک فکر منفی را تصور کنند، مثل این که "برای امتحان آماده نیستم" .ستون سمت چپ از فرد میخواهد که همه واقعیت ها و تمامی شواهد مرتبط را برای ارزشیابی واقع بینانه فکر منفی بیان شده مد نظر قرار دهد. می توان از بیمار پرسید «آیا این امکان هست که افکار شما تنها واقعیت های موجود نباشند؟ آیا نمی خواهید به سایر واقعیت های احتمالی نیز نگاهی بیاندازید؟» افکار و واقعیتها مساوی و معادل نیستند.
افکار منفی | دیگر واقعیات ممکن |
بیرون باران میبارد و من به موقع به خانه نخواهم رسید. | شاید از یک ساعت قبل به این طرف که من به داخل ساختمان آمدم باران بند آمده باشد. باید بروم بیرون و ببینم باران میبارد یا خیر. |
برای امتحان آماده نیستم. | مطالب را خوانده ام، سر کلاس حاضر شده ام و مقداری کار کرده ام. |
همیشه تنها خواهم بود. | من تمام واقعیتها را نمیدانم چون نمیدانم در آینده چه اتفاقی رخ خواهد داد. من دوستانی دارم، ویژگیهای زیادی دارم که مردم خوششان میآید. |
پرسشهایی که میتوان در جلسات کوچینگ مطرح کرد
افکار و واقعیتها یکی نیستند. این که شما فکر میکنید چیزی درست است، لزوما به این معنا نیست که آن چیز واقعا درست است و حقیقت دارد. مثلا من میتوانم فکر کنم که یک گورخر هستم. ولی این فکر من بدان معنا نیست که من واقعا یک گورخر هستم. ما باید افکار را در مقابل واقعیتها بیازماییم.
نمونه ای از یک جلسه کوچینگ برای سنجش افکار
کوچ: میتوانید به من بگویید به چه فکر میکنید که شما را تا این اندازه مضطرب میکند؟
مراجع: فکر میکنم به زودی اخراج خواهم شد؟
کوچ: از کجا میدانید که اخراج خواهید شد؟
مراجع: فقط میدانم که این اتفاق می افتد، میتوانم از حالا ببینم که اخراج شدهام.
کوچ: شما می توانید باور داشته باشید یا فکر کنید که اخراج خواهید شد ولی این احتمال هم هست که اشتباه کنید؟
مراجع: خیلی در این مورد مطمئنم و یقین دارم که اتفاق خواهد افتاد.
کوچ: اجازه میدهید خارج از جلسه کوچینگمان نکته ای را به شما بگویم؟
مراجع: بله لطفا.
کوچ: این موضوع می تواند واقعیت داشته باشد، یعنی ممکن است که اخراج بشوید، ولی این احتمال هم وجود دارد که چنین اتفاقی رخ ندهد. باور ما با واقعیت فرق دارد. باور به این که چیزی درست است، به این معنا نیست که آن چیز واقعا درست است. {در اینجا کوچ می توانست به جای آموزش مطلب، به واسطه سوال مناسب زمینه ایجاد آگاهی در مراجع را ایجاد نماید}
کوچ: آیا می شود لطفا دلایلی که چرا ممکن است اخراج بشوید و دلایلی که چرا ممکن است اخراج نشوید را مورد آزمون و بررسی قرار دهيد؟
در این مثال، کوچ باور قوی و مستحکم مراجع را صرفا به عنوان یک باور میپذیرد و به مراجع چنین توضیح می دهد که "باور شخصی"، معادل واقعیت نیست. سپس کوچ، مراجع را به آزمودن شواهد و دلايل تأیید کننده و رد کننده این باور که "اخراج میشود"، دعوت میکند، تشخیص این موضوع که افکار عین واقعیت نیستند، نقطه آغاز کمک به مراجع برای تدوین تعبیر و تفسیری تازه از رویدادها است.