همواره بیان شده است که تمرکز کوچینگ و روانشناسی بر مراجع است و نه مسئله او. اما در این راستا یکی از چالش های پر رنگ در جلسات روانشناسی و جلسات کوچینگ، شناسایی باورهای بنیادین در مراجعان است. در گذشته پستی با عنوان "مهارت تفکیک افکار و باورهای فردی از واقعیت" ارائه شد که در آن به بررسی چگونگی مهارت مذکور پرداختیم. اما همچنان نیاز است در جایگاه کوچ و یا روانشناس بدانیم که کدام باورهای مراجع بر هیجانات و رفتار او تاثیر گذار هستند و این باورها در چه سطحی بر مراجع نفوذ دارند. روانشناسی شناختی عموما باورهای افراد را به سه قسم (1) افکار اتوماتیک یا خودآیند، (2) باورهای میانجی و (3) باورهای پایه با بنیادین تقسیم بندی می کند. در زیر به تشریح هر یک از این افکار و باورها میردازیم.
افکار خودآیند یا اتوماتیک
این افکار سطحی ترین طبقه باورها محسوب می شوند. روانه بیش از 50 هزار فکر خودآیند در ذهن ما خطور می کند. خیلی از صاحب نظران این افکار را تحت عنوان گفتگوی درونی می شناسند. افکاری که به دلیل سرعت پیدایش و تعداد آن ها اغلب در زیر آستانه آگاهی ما قرار می گیرند و ما به آن ها توجه آگاهانه ای نداریم. اما با کمی تلاش به راحتی می توانیم آن را شناسایی کنیم. نکته جالبی که در خصوص این طبقه از افکار بین می شود نتیجه آن در تولید هیجانات ما است. گاها ممکن است کتوجه خود افکار خودآیند نشویم ولی اگر بر روی هیجانی که آن ها را ایجاد کرده است تمرکز کنیم، می توانیم به آن ها دست پیدا کنیم. به عنوان مثال در یک مهمانی هستیم و در انتهای راهرو افرادی را می بینیم که به سمت ما نگاه می کنند و می خندند. این احتمال وجود دارد که بلافاصله احساس خشم یا حقارت کنیم. وقتی که به این هیجانات دفت می کنیم و از خودمان می پرسیم که "چه فکری این هیجان را ایحاد کرده است؟" احتمالا فکر خودآیند "آن ها دارند من را مسخره می کنند" پدیدار می شود. بنابراین ساده ترین روش برای شناسایی سطحی ترین باور، توجه به هیجاناتی است که افکار خودآیند در ما ایجاد می کنند.
مثال: آنها دارند به من می خندند
باورهای میانجی
اما در طبقه زیرین افکار خودآیند، باورهایی وجود دارند که می توانند بر افکار خودآیند ما تاثیرگذار باشند. اگر سلسله مراتب باورها را به یک درخت تنومند تشبیه کنیم، باورهای میانجی تنه درخت ما را می سازند. تنه ای که از یک سو خاستگاه هزاران شاخه و برگ است (افکار خودآیند) و از سوی دیگر به ریشه های تغذیه کننده درخت (باورهای بنیادین) وصل بوده و از آن تغذیه می کند. این باورها به افکار خودآیند سمت و سو می دهند. این سطح از باورها شامل مفروضات، نگرش ها و باید و نباید ها است. اگر بخواهیم این سطح از باورها را در خود و یا مراجع شناسایی کنیم، می بایست نسبت به عباراتی نظیر "اگر .... آنگاه ...." و یا "باید .... یا نباید ....." گوش به زنگ باشیم. بسیاری از خطاهای شناختی متداول در این سطح می توانند تاثیرگذار باشند.
مثال: اگر بی نقص نباشم هیچکس مرا دوست نخواهد داشت
باورهای بنیادین
باورهای بنیادین به مثابه ریشه درخت باورهای ما هستند. کلیه باورها از این ریشه تغذیه می شوند. به عبارت دیگر هر یک از این باورها می توانند جنبه های متفاوتی از زندگی ما را تحت الشعاع قرار دهند. بسیاری از مهارها (Injunctions) و طرحوارههای ناکارآمد اولیه (Maladaptive Early Schemas) در این سطح وجود دارند. یک کوچ و یا رواشناس نیاز دارد به این سطح وارد شده و باورهای بنیادین ناکارآمد را به چالش بکشد.
مثال: من دوست داشتنی نیستم
اگر کوچ یا روانشناس در سطح حل مسئله باقی بمانند، احتمالا تنها افکار خودآیند را مورد هدف قرار می دهند در حالیکه باورهای بنیادین همچنان وجود داشته و در موقعیتی دیگر، زندگی مراجع را تحت الشعاع قرار خواهد داد. یکی از بهترین تکنیکها برای شناسایی باورهای بنیادین، تکنیک پلکان رو به پایین است که به کوچ و رواشناس کمک می کند تا باورهای بنیادین را کشف نمایند.